خدایا اینترم را نت بفرما!

ساخت وبلاگ
مثل بیماری که بالاجبار خوابش می برد مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش می برد می شمارد لحظه ها را ؛ گاه اما جای او ساعت دیواری از تکرار خوابش می برد در میان بسترش تا صبح می پیچد به خویش عاقبت از خستگی ناچار خوابش می برد جنگ اگر فرسایشی گردد نگهبانان که هیچ در دژ فرماندهی سردار خوابش می برد رخوت سکنی گرفتن عالمی دارد که گاه ارتشی در ضمن استقرار خوابش می برد دردناک است اینکه می‌گویم ولی هنگام جنگ شهر بیدار است و فرماندار خوابش می برد بی گمان در خواب مستی رازهایی خفته است مست هم در قصر و هم در غار خوابش می برد ادامه مطلب خدایا اینترم را نت بفرما!...
ما را در سایت خدایا اینترم را نت بفرما! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edonyaeshaeran7 بازدید : 201 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 12:05

نه مغرورم، نه دلسنگم، نه از تحقیر می ترسم پر از بغضم ولی از اشک بی تاثیر می ترسم حریفی خسته ام، شطرنج بازی که کم آورده که از پیچیده بازی های این تقدیر می ترسم ”میایی، چای می نوشی، برایت شعر می خوانم...” من از سردرد این رویای بی تعبیر می ترسم هم از تهران پرجمعیت آشفته بیزارم هم از تنها شدن در خانه ی دلگیر می ترسم دلم صحرا و دریا را به آتش می کشد روزی ازین دیوانه، این مجنون بی زنجیر می ترسم شاعر: امیرعلی نوری **** با تشکر از دوست عزیز:  мдjiD ××آریایــــــــیها×× خدایا اینترم را نت بفرما!...
ما را در سایت خدایا اینترم را نت بفرما! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edonyaeshaeran7 بازدید : 182 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 12:05

دلم شکست و نیامد صدایی از دیوار  هزار مسئله شد در ضمیر دل بیدار  شکار چی جوانی که صید جان میکرد  کنون به قصد تبارم خیزده در پندار  به عشق گفت بگو دل بتر بود یا جان  ز جان بریدم و گفتم که دل بود بسیار  ولی زبان دل ما زبان دشواریست  زبان جان زبان است و مرهمی بیمار  چه حاصل ار دل ما را به هیچ میگیری  که هیچ و هیچ زمان دارد حاصلی بسیار  من وتو روز جدایی چو ابر میگرییم  بر اسمان و زمین در کشاکش دیدار  نگو که جبر زمان باعث جدایی هاست  که من به جبر زمان تیشه میزنم ای یار  هزار بار گسستی و بیشتر نشدی  بیا که بیشترینم در این دم از ایثار  من ونهایت اشراق و عشق بیدارت  تو وتلاوت این شعر و دیده یی غمبار  من از سکوت تو فریاد میکشم در شعر  من از حضور تو پر بار میشوم خدایا اینترم را نت بفرما!...
ما را در سایت خدایا اینترم را نت بفرما! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edonyaeshaeran7 بازدید : 156 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1396 ساعت: 19:34

گرگ هاری شده ام  هرزه پوی و دله دو  شب درین دشت زمستان زده ی بی همه چیز  می دوم ، برده ز هر باد گرو  چشمهایم چو دو کانون شرار  صف تاریکی شب را شکند  همه بی رحمی و فرمان فرار  گرگ هاری شده ام، خون مرا ظلمت زهر  کرده چون شعله ی چشم تو سیاه  تو چه آسوده و بی باک خزامی به برم  آه ، می ترسم ، آه  آه ، می ترسم از آن لحظه ی پر لذت و شوق  که تو خود را نگری  مانده نومید ز هر گونه دفاع  زیر چنگ خشن وحشی و خونخوار منی  ادامه مطلب خدایا اینترم را نت بفرما!...
ما را در سایت خدایا اینترم را نت بفرما! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edonyaeshaeran7 بازدید : 166 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1396 ساعت: 19:34

من به دنبال نگاهی بودم و پیدا نشد خواستم زیبا شود این زندگی٬زیبا نشد رود جاری بودم و مرداب راهم را گرفت عاشق آغوش دریا بودم و دریا نشد روزها را در پی فردای خوش کردم تباه آه اما تا به امروزم چنین فردا نشد کیمیای عاشقی گفتم کند دردم علاج آن که من بهرش چنین مجنون شدم لیلا نشد شد دلم از عاشقی سیر و خودم از زندگی بسته ام باری که بگریزم ز خود اما نشد تا به زانو در گل و در سر هوای رفتن است تا رهایی یابم از هر آنچه در اینجا نشد هرچه گشتم تا کنم پر جای خالیِ تو را واژه ها را زیر و رو کردم ولی پیدا نشد❤️ شاعر: مجتبی آتشفشان **** با تشکر از دوست عزیز:  мдjiD ××آریایــــــــیها×× خدایا اینترم را نت بفرما!...
ما را در سایت خدایا اینترم را نت بفرما! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edonyaeshaeran7 بازدید : 178 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1396 ساعت: 19:34

بوی لعنت شده ات روی تنم جا مانده یا نه بر بوی تنت این بدنم جا مانده عطر تو، چنگ من و عادت پرخاشگری این سه چیز از تو و فارغ شدنم جا مانده گرگ خونین دهنی بر سر انگشت خودم یوسفی در قفس پیرهنم جا مانده غربتی داده به من محنت دوری که مپرس کنج آغوش تو گویی وطنم جا مانده هی نگو بعد تو آن آدم سابق بشوم مزه ی سیب لبت در دهنم جا مانده ما شدن حادثه ای نیست که از یاد رود تو ندیدی که چه چیزی ز منم جا مانده دود و خاکستر در باد و دم گرم شما یادگاری که از آتش زدنم جا مانده ! شاعر: عرفان پاکزاد **** با تشکر از دوست عزیز:  мдjiD ××آریایــــــــیها×× خدایا اینترم را نت بفرما!...
ما را در سایت خدایا اینترم را نت بفرما! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edonyaeshaeran7 بازدید : 215 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1396 ساعت: 19:34

یک جهان باغِ سیب و حسرتِ من  چیدن سیب ز باغ یار است هنوز گر چه پاییز موسم سیب است ولی سیبِ محبوب مرا بهار است هنوز صبر نتوانم کرد بیش از این دگر دل آشفته ی من دچار است هنوز  غزل و قصیده سرودن کار من نیست اما شعرهایم در فراق تو تب دار است هنوز چشم عالم به خواب شیرین رفته است  چشم های فرهادِ تو بیدار است هنوز  هر کس ز طبیب خود نوش دارویی گرفت  "مسعود" ولی در بستر و بیمار است هنوز  عاشقان را گر نباشد شوق و شور یک نگاه لیک دو چشم مرا شوق اولین دیدار است هنوز شاعر: مسعود_گُلی **** **** خدایا اینترم را نت بفرما!...
ما را در سایت خدایا اینترم را نت بفرما! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edonyaeshaeran7 بازدید : 169 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1396 ساعت: 19:34